رخصت آواز

بال و پر ریخته مرغم به قفس

تا گشایم پر و بال

پر پروازم نیست

تا بگویم که در این تنگ قفس

چه به مرغان چمن می گذرد

رخصت آوازم نیست

***

 

دوستی رو من نمیتونم به زبونم بیارم
آخه توو تنهاییام ، آخه توو بد حالیام
کسی با من نبوده
کسی یارم نبوده
کسی با دستای گرمش تا حالا شونه روو موهام نزده
کسی از دوست دارم هاش تا حالا حرفی که با من نزده
دوستی رو من نمیتونم به زبونم بیارم
آخه توو روزای سختی ، آخه توو دشواریا
کسی حتی خبر از من نداره
کسی توو خیالشم ازم تصور نداره
کسی نیست که تووی شبهاش از توو چشماش واسه من بارون بباره
کسی نیست که با نگاهش ، واسه من شادی رو ارمغون بیاره
کسی نیست
کسی نیست نه کسی نیست که من بتونم واژه ی دوستی رو با خنده و شادی به زبونم بیارم
کسی نیست نه کسی نیست
            دوستی رو من نمیتونم به زبونم بیارم ...