و خداوند پرندگان را آفرید ...
شاید برای اینکه بفهمیم ...
از زمین هم می توان جدا شد ...
شاید برای اینکه بفهمیم ...
می توان به زیباترین غروب نزدیک شد ...
شاید خداوند پرندگان را آفرید ...
تا از میانشان ...
پرنده ای را برای دوست داشتن پیدا کنیم...
و ببینیم که چگونه عقابی ...
پرنده ای که دوستش داریم ...
صید می کند ...
و با اشکمان ...
چشمهایمان را بشوییم ....
و جور دیگر ببینیم ...
تصوری داشتم
خیال کردم در کنار ساحل با خدا قدم میزنم
در آسمان تصویری از زندگی خود دیدم
در هر قسمت دو جای پا دیدم
یکی متعلق به من و دیگری خدا
وقتی آخرین تصویر زندگی ام را دیدم
به جاهای پا روی شن نگاه کردم
دیدم در چندین زمان از زندگی ام
فقط یک جای پپا بیشتر نیست
دریافتم که این در سخت ترین زمان زندگیم اتفاق افتاده
برای رفع ابهام از خدا سوال کردم
خدایا فرمودی اگر به تو ایمان بیاورم
هیچ زمانی مرا تنها نخواهی گداشت
چرا در زمانی که بیشترین تیاز را به تو داشتم تنهایم گذاشتی؟
خدا فرمود: فرزند عزیزم
تو را دوست دارم و تنهایت نمی گذارم
در مواقع سخت اگر یک جای پا میبینی
در آن لحطات تورا به دوش کشیدم.