گریه می کنم
اشکهایم روی گونه هایم می لغزد
دستانت زمانی اشک هایم را بر روی گونه هایم پاک می کرد
زمانی همیشه دستانت دور گردنم بود
با من بودی
سرت بر روی شانه هایم بود
زمزمه هایت همیشه در گوشم هست
به یاد جملاتت می افتم
همیشه تو را در کنارم حس می کنم
اما دیگر
تمام شد
وقتیکه در زمین و آسمان
تو آغاز می شوی
یکی بود
یکی نبود
غیر تو این جا کسی نیست
...
گوش هایم را بریده ام
اما هنوز
در گوشم صدای توست
به گردنم دست زدم
این جا
جای دستهای توست
بر روی شانه هایم سنگینی تو را حس می کنم
دست نمی دهم به این بازی
بازی عشق هم پایانی دارد
پایان عشق
جدایی
رهایی
وقتی تو نیستی
من با خودم هم حرفی ندارم
آن جا که از دست دادن
تو را شرم نمی شود از با من بودنش
من دستم را به کسی دیگر نمی دهم
چرا که من تو را
دوست دارم
برای تو هر کاری کردم
از همه چیز و همه کس گذشتم
برای اینکه
عاشقتم
عاشقانه دوستت دارم

او می آید.

   

روزگار غریبی است. تنهایی و بی کسی آزارمان میدهد.

این که احساس کنی یک گوشه تنها افتاده ای خیلی دلگیر است.

حتی نمی توانی زیر سایه رویاهایت بخزی و آنجا بار درد را از روی سینه ات برداری.

همدل که هیچ حتی هم زبانی هم نیست تا بتوانی پیشش خودت را خالی کنی.

.

.

.من کسی را می شناسم

سرزنده تر از سپیده، تازه تر از سبزه

بوییدنی تر از بهار، من یکی را سراغ دارم درخشنده تر از ستاره،

لطیف تر از گلبرگ

او می آید.

....خلوت

خلوتم را نشکن
شاید این خلوت من کوچ کند
به شب پروانه
به صدای نفس شهنامه
به طلوع اخرین افسانه
و غروبی که در ان
نقش دیوانگی یک عاشق
بر سر دیواری پیدا شد.
خلوتم را نشکن
خلوتم بس دور است
ز هوای دل معشوق سهند
خلوتم راه درازی ست میان من و تو
خلوتم مروارید است به دست صیاد
خلوتم تیر وکمانی ست به دست ارش
خلوتم راه رسیدن به خداست
خلوتم را نشکن