روزگار غریبی است. تنهایی و بی کسی آزارمان میدهد. این که احساس کنی یک گوشه تنها افتاده ای خیلی دلگیر است. حتی نمی توانی زیر سایه رویاهایت بخزی و آنجا بار درد را از روی سینه ات برداری. همدل که هیچ حتی هم زبانی هم نیست تا بتوانی پیشش خودت را خالی کنی. . . .من کسی را می شناسم سرزنده تر از سپیده، تازه تر از سبزه بوییدنی تر از بهار، من یکی را سراغ دارم درخشنده تر از ستاره، لطیف تر از گلبرگ او می آید. |
خلوتم را نشکن
شاید این خلوت من کوچ کند
به شب پروانه
به صدای نفس شهنامه
به طلوع اخرین افسانه
و غروبی که در ان
نقش دیوانگی یک عاشق
بر سر دیواری پیدا شد.
خلوتم را نشکن
خلوتم بس دور است
ز هوای دل معشوق سهند
خلوتم راه درازی ست میان من و تو
خلوتم مروارید است به دست صیاد
خلوتم تیر وکمانی ست به دست ارش
خلوتم راه رسیدن به خداست
خلوتم را نشکن