رسم جوانمردی

در یک روز گرم تابستانی پبرمردی سوار بر اسب از صحرایی میگذشت
در میان راه مرد غریبی را دید که از شدت گرما و تشنگی در حال جان دادن است
پیر مرد او را آب و غذا داد و او را در پشت خود سوار بر اسب کرد
مرد غریب در میانه راه پیرمرد را از اسب به زمین انداخت و پا به فرار گذاشت
پیرمرد به مرد غریب گفت: ترا به هرکه دوست داری این ماجرا را به کسی نگو
چون اگر دیگران بشنوند رسم جوانمردی از بین میرود و دیگر کسی در راه مانده ای را کمک نمیکند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد