چشم در چشم ستاره ای باید دوخت
و هر از گاه به سوسوی دلی پاسخی باید گفت
سفری باید رفت
و سبکبال چو باد گذری باید کرد
سفر از خواب به نور
گذر از کوچه ی نومیدی و وهم تا سرا پرده شور
و تو باید به پرواز درآیی و نگاهی فکنی
به ازل ،به همان روز که تاریخ اجل
به سر سردر پیشانی تو نصب شدست
و تو غافل ز همه کار جهان جام به دست
بنهی گام درآن ساده و مست
گه از این جام شراب شربت شهد بنوشی و گه طعمی گس
و سر انجام به آن روز رسی که سفر باید رفت و گذر باید کرد...
سلام
سلام به تو که تمام خوبی ها در تو خلاصه شده است
تقدیم به تو که در شهر چشمانت نفس ملکوتی ترین دوستیها را یافتم
روایت دوستی بس طولانی است وبرای توانایی گفتار در این مبحث کوتاه نا گفتنی می باشد
از من می خواهی
که انچه در دل دارم بر این صفحات ببخشم ولی احساس درونیم را نمی توانم با هیچ لفظی به تصویر کشم زیرا که دوستی احساس پیوستگی قلبهاست زمانی چون خورشید در افق ضمیرم طلوع نمودی وبا لبخندی پر طراوت هنگام پر اشوب دریای دلم را به رود خانه محبت مبدل ساختی ونوای دلم را فرح بخشیدی
ای دوست امیدوارم که در وقایق شونات زندگی خوش وخرم باشی