مانده تا برف زمین آب شود ... مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر....
ناتمام است درخت...
زیر برف است تمنای
شناکردن کاغذ در باد...
و فروغ تر چشم حشرات..
و طلوع سر غوک از افق درک
حیات.
مانده تا سینی ما پرشود از صحبت سنبوسه و عید....
در هوایی که نه افزایش یک
ساقه طنینی دارد..
و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف..
تشنه زمزمه ام !
مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد....
پس چه باید بکنم ..
من که در لخت ترین موسم بی چهچهه سال
تشنه زمزمه ام ؟
بهتر آن است که برخیزم ..
رنگ را بردارم..
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم .