خدایا! می توان با یک زیرانداز ساده زیر سقف آسمان خوابید و دغدغه نداشت
می توان شب به شب با نان خالی عشق ساخت و غمی به دل راه نداد
می توان لبخند ها راغنیمت شمرد و فقط در خلوت اشک ریخت
می توان بی هیچ غصه ای نفس کشید و دلشوره ای نداشت و از اندوه و رنج، آه کشید
خدایا! سوزش سرما هم بی معنا می شود اگر وجود آدم را از عشق و صفا گرم کنی
می توان یاسی چید و می توان آن را به دیگران هدیه داد و دل ها را با کینه غریبه ساخت و بذر مهربانی پاشید
می توان..... اگر تو بخواهی ، اگر تو کمک کنی
خدایا ! ناله هایم را بشنو و به خاطر بسپار. بشنو و به من بگو که پنجره های زندگی از کدامین سو به روی من گشوده شد که من در طول عمر کوتاه من،هرگز طلوع و غروب خورشید را ندیدم
خدایا! بسته دلی براِت می فرستم. وقتی آن را باز می کنی مواظب باش
چون قلب من شکستنی است