زیبا سلام
.زیبا هوای حوصله ابریست
.چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا
.زیبا کناره حوصله ام بنشین
.بشین مرا به شط غزل بنشان
،بنشان مرا به منظرۀ عشق
،بنشان مرا به منظرۀ باران
،بنشان مرا به منظرۀ رویش
.من سبز می شوم
زیبا
.زیبا تمام حرف دلم این است؛ من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
.در هرکجای عشق که هستی آغاز کن مرا
وحید جلیلوند
علیک سلام
امری بود بفرمایید در خدمتیم
برای خریدن عشق هر کس هرچه داشت آورد دیوانه هیچ نداشت و گریست (گمان کردندچون هیچ ندارد می گرید.)
اما هیچکس ندانست که قیمت عشق اشک است و قیمت اشک عشق
مرا تو بی سبب نیستی
به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل ؟
ستاره باران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه تاریک ؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد
خوشا نظر بازیا که تو آغاز کنی !
پس پشت مردمکان ات
فریاد کدام زندانی ست
که آزادی را
به لبان برآماسیده
گل سرخی پرتاب می کند ؟
ورنه این ستاره بازی
حاشا چیزی بدهکار آفتاب نیست
نگاه از صدای تو ایمن می شود
چه مومنانه نام مرا آواز می کنی!
و دل ات کبوتر آشتی ست،
در خون تپیده به بام تلخ
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز میکنی !
این همه حسود بودم و نمی دانستم.
به نسیمی که از کنارت
موذیانه می گذرد
به چشمهای آشنا و پرآزار،
که بی حیا نگاهت می کند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد.
حسادت می کنم ....
من آنقدر عاشقم
که به طبیعت بد بینم
طبیعت پر از نفس های آدمی است.
که مرا وادار می کند حسادت کنم
به تنهایی ام
به جهان
به خاطره ای دور از تو ...
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من ...