اگر ماه بودم

 اگر ماه بودم به هر جا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم
و گر سنگ بودم به هر جا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتم
اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
وگر سنگ بودی به هر جا که بودم
مرا می شکستی مرا می شکستی
 (زنده یاد مشیری)

و خداوند ....

And The God Created The Woman
 و خداوند زن را آفرید
 
God created Woman out of the left side of man
 
خداوند زن را از پهلوی چپ مرد آفرید
 
not from his head to be above him
 
نه از سر او تا بر او مسلط گردد
 
not from his foot to be trampled by him
 
نه از پای او تا لگد کوب امیال او گردد
 
but from his side to be equal with him
 
بلکه از پهلوی او تا برابر او باشد
 
and from under his arm to be supported by him
 
و از زیر بازوی او تا در حمایت او باشد
 
and from nearest to his heart
 
و از نزدیکترین نقطه به قلب او
 
to be loved by him.
 
تا مورد عشق او باشد

سبوی شکسته

 
 نباشم گر در این محفل چه غم، دیوانه ای کمتر
خوش آن روزی کز خاطرها روم، افسانه ای کمتر
 
بگو برق بلا خیزی بسوزد خرمن عمرم
به گرد شمع هستی  بی خبر پروانه ای کمتر
 
تو ای تیر قضا صیدی زمن بهتر کجا جویی
به کنج این قفس مرغ نچیده دانه ای کمتر
 
چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغ سخنگویی
نوایی کم، غمی کم، ناله ی مستانه ای کمتر
 
ز جمع خود برانیدم، که همدردی نمی بینم
میان آشنایان جهان بیگانه ای کمتر
 
تو ای سقف کبود آسمان بر سر خرابم شو
پرستویی نهان، در تیرکوب خانه ای کمتر
 
چه حاصل زین همه شور و نوای عاشقی ای دل
نداری تاب مستی جان من، پیمانه ای کمتر
 
چو مستی بخش گفتاری ندارم دم فرو بستم
سبو بشکسته ای، در گوشه ی میخانه ای کمتر
 

دوستی

دوستی همانند ایستادن بر روی سیمان خیس است.

هرچه بیشتر بر آن بایستی محکمتر میشوی

و جدا شدن از آن مشکل تر

و اگر بروی جای پایت تا همیشه می ماند.

زیباترین قلب

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد . جمعیت زیاد جمع شدند . قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه‌ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده‌اند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت . ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست .  مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام می‌تپید اما پر از زخم بود.  قسمت‌هایی از قلب او برداشته شده و تکه‌هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین  گوشه‌هایی  دندانه دندانه درآن دیده می‌شد.                                 

در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه‌ای آن را پرنکرده بود، مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود می‌گفتند که چطور او ادعا می‌کند که زیباترین قلب را دارد؟ مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی می‌کنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه کن ؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است .

پیر مرد گفت : درست است . قلب تو سالم به نظر می‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی‌کنم. هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده‌ام،  من بخشی از قلبم را جدا کرده‌ام و به او بخشیده‌ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه‌ی بخشیده شده قرار داده‌ام؛ اما چون این دو عین هم نبوده‌اند گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یاد‌آور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها  بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده‌ام اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اینها همین یارهای عمیق هستند . گرچه دردآور هستند اما یاد‌آور عشقی هستند که داشته‌ام . امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه‌ای که من در انتظارش بوده‌ام پرکنند، پس حالا می‌بینی که زیبایی واقعی چیست ؟ مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونه‌هایش سرازیر می‌شد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشه‌ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت .

 

مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود،  اما از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود .