آه ، باران

 

آه ، باران

 

ریشه در اعماق اقیانوس دارد -  شاید  

این گیسو پریشان کرده

بید وحشی باران .

یا ، نه ، دریایی است گویی ، واژگونه ، بر فراز شهر ،

شهر سوگواران .

 

 هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش

ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر ، با تشویش :

رنگ  این شب های وحشت را

تواند شست آیا از دل یاران ؟

  

چشم ها و چشمه ها خشک اند .

روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ ،

همچنان که نام ها در ننگ !

 

 هرچه پیرامون ما غرق تباهی شد .

آه ، باران ،

ای امید جان بیداران !

بر پلیدی ها - که ما عمری است در گرداب آن غرقیم

آیا‌، چیره خواهی شد ؟

 

کسی مرا به آفتاب ، معرفی نخواهد کرد
   کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
   پرواز را بخاطر بسپار
   پرنده مردنی ست
 
 

و عشق
  
صدای فاصله هاست
  
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
  
نه، صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند ...