-
تلاش
یکشنبه 16 مهر 1385 00:19
آیا به هدف خود میرسد؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 شهریور 1385 23:09
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد شب مرگ تنها شنیدم به موجی رود گوشه ای و دور و تنها بمیرد در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزلها بمیرد گروهی برآنند که آن مرغ شیدا کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد شب مرگ از بیم آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که...
-
عقرب
چهارشنبه 25 مرداد 1385 23:17
روزی مردی عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند، تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد اما عقرب انگشت او را نیش زد. مرد باز هم سعی کرد عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب بار دیگر او را نیش زد. رهگذری او را دید و پرسید : چرا عقربی را که نیش می زند نجات میدهی؟ مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من اینست که...
-
زندگی زیباست
سهشنبه 24 مرداد 1385 23:36
-
خسته ام از این کویر
شنبه 14 مرداد 1385 23:33
هو خسته ام از این کویر خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر آسمانِ بی هدف، بادهای بی طرف ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر !ای نظارۀ شگفت، ای نگاه ناگهان !ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر !آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان، مثل...
-
اگر ماه بودم
سهشنبه 10 مرداد 1385 18:08
اگر ماه بودم به هر جا که بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم و گر سنگ بودم به هر جا که بودی سر رهگذار تو جا می گرفتم اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب بام من می نشستی وگر سنگ بودی به هر جا که بودم مرا می شکستی مرا می شکستی (زنده یاد مشیری)
-
و خداوند ....
یکشنبه 8 مرداد 1385 09:35
A nd The God Created The Woman و خداوند زن را آفرید God created Woman out of the left side of man خداوند زن را از پهلوی چپ مرد آفرید not from his head to be above him نه از سر او تا بر او مسلط گردد not from his foot to be trampled by him نه از پای او تا لگد کوب امیال او گردد but from his side to be equal with him بلکه...
-
سبوی شکسته
یکشنبه 1 مرداد 1385 23:03
نباشم گر در این محفل چه غم، دیوانه ای کمتر خوش آن روزی کز خاطرها روم، افسانه ای کمتر بگو برق بلا خیزی بسوزد خرمن عمرم به گرد شمع هستی بی خبر پروانه ای کمتر تو ای تیر قضا صیدی زمن بهتر کجا جویی به کنج این قفس مرغ نچیده دانه ای کمتر چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغ سخنگویی نوایی کم، غمی کم، ناله ی مستانه ای کمتر ز جمع خود...
-
دوستی
جمعه 16 تیر 1385 22:39
دوستی همانند ایستادن بر روی سیمان خیس است. هرچه بیشتر بر آن بایستی محکمتر میشوی و جدا شدن از آن مشکل تر و اگر بروی جای پایت تا همیشه می ماند.
-
زیباترین قلب
پنجشنبه 1 تیر 1385 00:38
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد . جمعیت زیاد جمع شدند . قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت . ناگهان...
-
دعا
سهشنبه 23 خرداد 1385 12:32
دعایی که به اجابت می رسد.
-
عشق
شنبه 23 اردیبهشت 1385 18:28
عشق رازی است مقدس برای کسانی که عاشقند، عشق برای همیشه بی کلام می ماند، اما برای کسانی که عشق نمی ورزند، عشق شوخی بی رحمانه ای بیش نیست ** ای عشق که دستان خداییت بر خواهش های من لگام زده و گرسنگی و تشنگیم را تا وقار و افتخار بالا برده مگذار توان و استقامتم از نانی تناول کند و یا از شرابی بنوشد که خویشتن ناتوانم را...
-
آب
پنجشنبه 11 اسفند 1384 13:20
-
آخر
سهشنبه 2 اسفند 1384 17:50
سعی می کنی مهربان بنمایی اما خدا می داند که در فکرت طناب دارم را از چه جنسی انتخاب می کنی ! * دیر یا زود تصویری پاره خواهم بود بر دیواری که هر روز از پای آن می گذری و با خود می گویی: چقدر می گذرد؟
-
عشق
سهشنبه 25 بهمن 1384 16:06
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 بهمن 1384 14:27
I Love Walking In Rain Because Nobody Can See Me Crying من قدم زدن در باران را دوست دارم چون کسی اشکهایم را نمیتواند ببیند
-
غدیر
پنجشنبه 29 دی 1384 19:44
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 دی 1384 18:19
دست می کشم بر خیالت .... چشمانم را می بندم و تو می خندی ! ************ گریه، قرارم نمی دهد مگر می شود نبود ترا تنها گریست ؟! ************ « آفتاب » وقتی که نباشی عکسی ست پریده رنگ که باید گفت می توانست زیبا تر باشد !
-
شرح پریشانی
جمعه 16 دی 1384 19:15
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید قصهی بی سر و سامانی من گوش کنید گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟ سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟ روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم س اکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقل و دین باخته، دیوانهی رویی بودیم بستهی سلسلهی سلسله مویی...
-
دومی
یکشنبه 4 دی 1384 23:08
اینو از پیچک گرفتم تنها که می شوم با خود فکر می کنم شاید بشود، آری شاید ... شاید بشود برای هرچیزی نسخهی دومی ساخت و به آن دلخوش بود نسخهی دومی که ابتدا با نیت دوم بودن بیاید و کم کم خودش اول شود شاید بشود، شاید بگذارید برای یکبار هم که شده امتحان کنم
-
آن مرد با عبای شکلاتی آمد
شنبه 3 دی 1384 21:10
سید محمد خاتمی وبلاگ نویس شد" مردی با عبای شکلاتی " بسمالله الرحمن الرحیم December 22, 2005 عشق به حقیقت و تلاش برای دریافت آن و عشق به آزادی و تعالی و کوشش برای رسیدن به آن جوهر آدمی است. و اگر امید به این دریافت و رسیدن نبود زندگی پرمرارت آدمی در طول تاریخ ناممکن میشد. آنچه خواستنی است دوستی و مهر است که زندگی...
-
سهراب سپهری
جمعه 2 دی 1384 20:18
مانده تا برف زمین آب شود ... مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.... ناتمام است درخت... زیر برف است تمنای شناکردن کاغذ در باد... و فروغ تر چشم حشرات.. و طلوع سر غوک از افق درک حیات. مانده تا سینی ما پرشود از صحبت سنبوسه و عید.... در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد.. و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دی 1384 01:25
-
بدون شرح
یکشنبه 27 آذر 1384 00:30
-
ماه
چهارشنبه 16 آذر 1384 23:23
بچه که بودم ماه همیشه قایق بود حالا نیز ماه قایق است اما بارش اندوه ! ************** بتاب غمی نیست از من رو بتاب ولی بتاب عشق بی حضور تو «بی تاب» می شود. ************** تاب مرا می سنجی که همچنان به قایم باشک خویش ادامه می دهی ! چشمانم – برای پاییدن خسته نخواهد شد.
-
حکایت
دوشنبه 14 آذر 1384 23:17
مردی در جهنم بود که فرشته ای برای کمک به او آمدو گفت من تو را نجات می دهم برای اینکه تو روزی کاری نیک انجام داده ای فکر کن ببین آن را به خاطر می آوری یا نه؟ او فکر کرد و به یادش آمد که روزی در راهی که میرفت عنکبوتی را دیداما برای آنکه او را له نکند راهش را کج کردو از سمت دیگری عبور کرد فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار...
-
برای تو که ...
پنجشنبه 10 آذر 1384 19:29
شب هزار زنجیر بر پای خیالم می بندد تا مبادا خواب کوچه ات را به صدای گامهایم برآَشوبم **************** دست می کشم بر خیالت ...... چشمانم را می بندم و تو می خندی؟ ***************** نه بوسه ای نه بارانی ...... همیشه اما خوشبو بر می گردم !
-
ای عشق !
سهشنبه 8 آذر 1384 22:13
ای عشق ! آزادم کن تا چون مرغابیان مهاجر ، از این مرداب ملال پر کشم . ای عشق ! آزادم کن تا چون سیلی که می موید و می خروشد ، به دریا روم . ای عشق ! آزادم کن تا چون آتش بی لگام جنگل ، تا چون تندری که به بانگ بلند می خندد تاریکی را بدرم و بنیاد غم را بر اندازم . ای عشق ، آزادم کن .
-
باید رفت
دوشنبه 7 آذر 1384 01:09
چشم در چشم ستاره ای باید دوخت و هر از گاه به سوسوی دلی پاسخی باید گفت سفری باید رفت و سبکبال چو باد گذری باید کرد سفر از خواب به نور گذر از کوچه ی نومیدی و وهم تا سرا پرده شور و تو باید به پرواز درآیی و نگاهی فکنی به ازل ،به همان روز که تاریخ اجل به سر سردر پیشانی تو نصب شدست و تو غافل ز همه کار جهان جام به دست بنهی...
-
سوال
شنبه 5 آذر 1384 00:00
سوالی که در زیر می بینید، واقعا در یک مصاحبه استخدامی پرسیده شده است (البته نه در ایران...!) با دقت بخونیدش و سعی کنید بهش جواب بدید شما در یک شب بسیار سرد و طوفانی در حال رانندگی در ماشین خود هستید. هوا بسیار بد است، شما از کنار یک ایستگاه اتوبوس عبور می کنید و می بینید که سه نفر منتظر اتوبوس هستند: 1- پیر رزنی که به...