-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اردیبهشت 1384 02:41
آب زنید راه را هین که نگار می رسد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 فروردین 1384 22:43
گفتی و گفتم گفتم که دوستت دارم ، گفتی که باور نداری گفتم این کلمه را از حفظ نمی گویم از ته دلم می گویم ، گفتی دلم را نیز باور نداری سکوت تلخی کردم و از ته دلم آه کشیدم. مدتی سکوت با چشمانی خیس گونه ام خیس شد و قلبم شکسته گفتی که تو قلبم را شکستی ، گفتم که قلبت شکسته نشد ، احساست در هم شکست گفتی سکوت کن میخواهم گریه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردین 1384 00:35
الهی به من آرامش ده تا بپذیرم آنچه را که نمتوانم تفییر دهم دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را میتوانم تغییر دهم بینش ده تا تفاوت این دو را بدانم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 فروردین 1384 00:12
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن با مردم بی درد ندانی که چه دردی است
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 فروردین 1384 00:49
سال نو مبارک
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اسفند 1383 23:40
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ام را ؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 اسفند 1383 22:44
این رو بشنوید همه ی شهر و خبر کن یه شبی.. با نگاهت شور و شر کن یه شبی.. شیشه ی ستاره رو سنگی بزن.. تو آتیش بازی خطر کن یه شبی.. کار دستای تو کارستونیه... دنیا رو زیر و زبر کن یه شبی... کاری کن که ابرا بارون بزنن.. بایر زمین رو تر کن یه شبی.. همه ی شهر و خبر کن یه شبی.. با نگاهت شور و شر کن یه شبی.. شیشه ی ستاره رو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اسفند 1383 21:55
من آواره کوچه های دلواپسیم اسیر زندان تنهایی اینجا زندگی بی حضور تو مرگ را تجربه می کند و باران بی صدا خواندن را و غروب محکوم به تنها ماندن است اینجا دزدان فراموشی خاطرات عشق را به تاراج می برند و سربازان شب آفتاب را به زمستان تبعید کرده اند ومن میان هیاهوی سکوت عشق را می خوانم وانعکاس فریادم نام تو را زمزمه می کند تا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 بهمن 1383 14:07
چند تا بغض نشکسته که به این راحتی ها هم نمیشکنه و یه مقدار دلهره که تمام دلم رو میلرزونه و یه دنیا حرف که نمیدونم باید بهت بگم یا نه نگهداشتم تا تو رو ببینم نمیدون تا اون موقع تحمل اینها رو دارم زود بیا هیچ اتفاقی هم که نیفته حرفهام کهنه میشه منتظرم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 بهمن 1383 00:43
تو اگه میدونستی چقدر دوستت دارم هیچ وقت واسه دیراومدن نیومدن باران رو بهانه نمیکردی ای رنگین کمان من
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمن 1383 19:34
-
رسم جوانمردی
شنبه 3 بهمن 1383 23:16
در یک روز گرم تابستانی پبرمردی سوار بر اسب از صحرایی میگذشت در میان راه مرد غریبی را دید که از شدت گرما و تشنگی در حال جان دادن است پیر مرد او را آب و غذا داد و او را در پشت خود سوار بر اسب کرد مرد غریب در میانه راه پیرمرد را از اسب به زمین انداخت و پا به فرار گذاشت پیرمرد به مرد غریب گفت: ترا به هرکه دوست داری این...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 دی 1383 23:04
امروز روز هوای پاک بود بچه های کوچولو از بزرگترها میخواستن هوا رو پاک نگه دارن کاش میشد بزرگترها دل هاشون رو مثل کوچولوها پاک نگه میداشتن
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 دی 1383 16:51
متن زیر رو از وبلاک یاس براتون انتخاب کردم چشمها را باید شست ... و خداوند پرندگان را آفرید ... شاید برای اینکه بفهمیم ... از زمین هم می توان جدا شد ... شاید برای اینکه بفهمیم ... می توان به زیباترین غروب نزدیک شد ... شاید خداوند پرندگان را آفرید ... تا از میانشان ... پرنده ای را برای دوست داشتن پیدا کنیم... و ببینیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 دی 1383 23:01
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 دی 1383 00:11
تصوری داشتم خیال کردم در کنار ساحل با خدا قدم میزنم در آسمان تصویری از زندگی خود دیدم در هر قسمت دو جای پا دیدم یکی متعلق به من و دیگری خدا وقتی آخرین تصویر زندگی ام را دیدم به جاهای پا روی شن نگاه کردم دیدم در چندین زمان از زندگی ام فقط یک جای پپا بیشتر نیست دریافتم که این در سخت ترین زمان زندگیم اتفاق افتاده برای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 دی 1383 16:20
www.nameh.blogsky.com